زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام در شام
آتـش کـشـیـد بر جـگـرم خـنـده یـزیـد سیراب بود و روی لبت چوب میکشید بـازی نمـود با لـب تو پیـش چـشم من تیـزیِّ چـوبها لب خشک تو را بُرید تَه مانده شراب خودش بین طشت ریخت از آن به بعد شد همه گیسوی من سپید تا سرخ مو بلند شد و یک اشاره کرد رنگِ سکـیـنه دخـتر تو ناگهـان پـرید جـانم ربـاب، تا که سر افتاد بر زمین از بهر ِبوسه از لب و دنـدانِ تو دوید |